توضیح میدهم تو را برای معلم تاریخمان
که در هر دوستداشتنی قسمتی از خودمان را از دست دادیم
و باز پرچم تو را دستمان گرفتیم
تو را توضیح میدهم در زنگ تفریح
بین زنگ انشاء و ریاضی
وقتی با مادر تماس گرفته بودند که پسرتان حالش بد است
خوب نیست
تو را توضیح میدهم به آن بیستارهای که منم
تا جایش هیچگاه خالی نباشد در شبهای مدرسه
وقتی همهی بچهها میخندیدند و من دنبال تو میگشتم
انگار که ستارهای گم کرده باشم
تو را توضیح میدهم به دیوارهای نارنجی دانشکده
به آن اتاقهایی که پنجرهاش رو به دیوار بود
به آن روز آخری که رو به روی فرمهای تثبیت از هم جدا شدیم
من تو را به خانم حمیدی منشی دانشکده توضیح میدهم
تا نگاه کند به ریز نمراتم که چه خوب به تو اضافه میشدند و از من کم میشدند
من تو را به معلم انتقال حرارت توضیح میدهم
که "چرا توی خودتی؟" را بداند از کسی که با تو باشد نمیپرسند
من تو را به تمام درهای آبی توضیح میدهم
من به همهی پشت در ماندنها توضیح میدهم تو را
من تو را به آن پیرمرد مسجد هدایت توضیح میدهم
که میگفت عزیزش آن طرف صحن خواب است
و چند سال طول کشید تا دستمان آمد که
زیر چند متر خاک خواب است
من تو را به مرگ توضیح میدهم.. خیلی هم جدی.
در آسمان سحر ایستاده بود گمان
سیاه کرد مرا آسمان بیخورشید
سیاهدستی ِ آن ساقی ِ منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان*
که زهر ریخت
...
*: قسمتی از شعر آقای ابتهاج عزیز است.
خیلی هم جدی!
ترکیبش با این موسیقی!
آه